loading...

خانه‌ام ابری‌ست

و همه دنیا خراب و خرد از باد است

بازدید : 468
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 3:37

خانه باز هم تاریک و ساکت است. چند وقت است که روشنایی روز را ندیده‌ام؟ نمی‌دانم حقیقتش. هوا که گرگ و میش می‌شود می‌خوابم و غروب آفتاب چشمانم را باز می‌کنم. پاییز آمده، پاییز زیبایم. از تمام اتوبوس‌ها و پیاده‌روهای موردعلاقه‌ام جا مانده‌ام. به قرارِ پاییزه‌ام با تولستوی فکر می‌کنم، قرار بود باز هم بروم میان موزه صنعتی بنشینم و آناکارنینا را ورق بزنم. امسال چهارمین پاییز است و میترسم که نتوانم قولم را نگه دارم. دیشب می‌خواستم برایت بنویسم، نشد؛ به‌جایش نشستم وسط اتاق، «به رسم یادگار» چاوشی را روی تکرار گذاشتم و به دلتنگی فکر کردم. امشب «خانوم الف» زنگ زد و گفت: «نشسته‌ام وسط اتاق، چراغ‌ها را خاموش کردم و با رایحه‌ی شمع «جنگل بارانی» و نارنگی به صدای تو گوش می‌کنم» خندیدم: «چه عاشقانه» خندید «داریم از دست می‌رویم، نه؟» از دست رفته‌ایم دخترک. دلم برای خواب‌ شبانه لک زده، برای صبح زود بیدار شدن. می‌خواهم از خانه و از خودم بیرون بزنم. کمی‌راه رفتن برایم آرزوست. اما به جایش شب‌ها بیدار می‌مانم و روزها زیر پتویم مخفی می‌شوم. با نور و آسمان قهر کرده‌ام و میخواهم خودم را شکنجه کنم.

زندگی یک فیلم و نمایشنامه حقیقی است
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی