دلم میخواست خوشحال باشم. برای خودم شمع معطر خریدم. بعضی شبها با رایحهی «قهوه» روایتهای کوتاه خوندم درباره موزهای که وسایل فراموش شده رو درونش میذارن. بعضی شبهای دیگه با رایحهی «جنگل بارانی» داستان مردی رو خوندم که برای تعطیلات به یک جزیره در ژاپن رفته و تمام پنج روز اقامتش بیوقفه باران باریده. دهها سریال رو همزمان با هم دیدم: عاشقانه، تخیلی، درام، جنایی، کمدی. هر وقت که چشمهام خسته شدن با یه پارچه نمدار پوشوندمشون و خوابیدم، جوری که روز و شب توی هم پیچ خوردن و هیچوقت نفهمیدم میون روز بیدار شدم یا شب. وسط بیکاری و تنهاییم تصمیم گرفتم برای خودم جاقلممویی و گلدون بخرم، یکی شکل سردیس داوود و اون یکی هم شبیه سر زنهای رومیو یونانی. کلی براشون خیالپردازی کردم. میخواستم برم گیاه بخرم و توش بکارم، گیاهم رشد کنه و از اطراف سردیس دختر رومیبریزه، انگار که موهاش باشن. هزار بار تخت و میز و کتابخونه رو توی ذهنم جابهجا کردم تا بتونم کتابخونه رو بذارم کنار پنجره. میخواستم گیاهم از نور کمجون پاییزی جون بگیره و بزرگ بشه بعد شاخههاش بیوفتن پایینتر و کتابهام رو بپوشنن. امروز عصر که از خواب پاشدم «خانوم الف» عکسهای زیر رو برام فرستاد و نوشت: مجسمههامون شکسته رسیدن.
رومان عشق خیانت کار من p3💕 بازدید : 449
شنبه 2 آبان 1399 زمان : 14:37